ماج
لغتنامه دهخدا
ماج . (اِ) بمعنی ماه باشد، چه در فارسی جیم و ها بهم تبدیل می یابد، و عربان قمر خوانند. (برهان ). بمعنی ماه است و در پارسی جیم با ها تبدیل می یابد چنانکه ناگاه را ناگاج گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). ماه . (غیاث ). لغتی است در ماه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
چو تو شاه ننشست بر تخت عاج
فروغ از تو گیرد همه مهر و ماج .
|| بمعنی راوی و روایت کننده هم هست . (برهان ). بمعنی راوی مطلق آمده است . (آنندراج ) (انجمن آرا) .
چو تو شاه ننشست بر تخت عاج
فروغ از تو گیرد همه مهر و ماج .
فردوسی .
|| بمعنی راوی و روایت کننده هم هست . (برهان ). بمعنی راوی مطلق آمده است . (آنندراج ) (انجمن آرا) .