ترجمه مقاله

مارگیر

لغت‌نامه دهخدا

مارگیر. (نف مرکب ) افسونگرمار. (ناظم الاطباء). که مار گیرد. مار گیرنده . مارافسای . مارافسار. مارافسان . افسونگر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). حاو. حواء. (منتهی الارب ) :
مار است این جهان وجهانجوی مارگیر
از مارگیر مار برآرد همی دمار.
عماره ٔ مروزی (از امثال و حکم دهخدا، ج 3 ص 1384).
گر از دشت قحطان یکی مارگیر
شودمغ ببایدش کشتن به تیر.

فردوسی .


مارگیری رفت سوی کوهسار
تا بگیرد او به افسونهاش مار .

مولوی .


مار است حرص دنیا دنبال آن مرو
دانی که چیست عاقبت حرص مارگیر.

؟ (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 145).


تکیه بر مال جهان هرگز کسی چون من نکرد
مال من چون مار گشت و من بسان مارگیر.

(امثال و حکم ایضاً).


- امثال :
مارگیر را آخر مار کشد ، نظیر: سبو به راه آب می شکند. (امثال و حکم دهخدا، ج 3 ص 1387).
|| کسی که مارهای زنده را بگیرد و در جعبه ها کند و با معرکه گیری و نشان دادن آنها بمردم روزگار گذراند. (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از محیل و مکار. (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) :
حرف زنار سر زلف تو ورد زاهد است
از کجا این مارگیر آموخت افسون مرا.

ملامحمدصالح شوشتری (از آنندراج ).


آخر رقیب سالوس آن طره ٔ رسا را
ترسم بدست آرد از لب که مارگیر است .

اسماعیل ایما (از آنندراج ).


|| (اِ مرکب ) یکی از گونه های کبر . توضیح اینکه این گیاه را «خیارشنگ » نیز نامند. (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله