مأوا گرفتن
لغتنامه دهخدا
مأوا گرفتن . [م َءْ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) مأوا کردن :
نخردسایه ٔ اقبال هما را به جوی
گیرد آن کس که بر سایه ٔ لطفش مأوا.
زمژگانت آخر به جایی رسیدم
که در دیده ٔ خویش مأوا گرفتم .
و رجوع به مأوا کردن شود.
نخردسایه ٔ اقبال هما را به جوی
گیرد آن کس که بر سایه ٔ لطفش مأوا.
شفیع اثر (از آنندراج ).
زمژگانت آخر به جایی رسیدم
که در دیده ٔ خویش مأوا گرفتم .
میرزا جلال اسیر (ازآنندراج ).
و رجوع به مأوا کردن شود.