ترجمه مقاله

مبرا

لغت‌نامه دهخدا

مبرا. [ م ُ ب َرْرا ] (ع ص ) بیزارشده و دورشده . (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
هر شاه که او ملک تو و ملک تو بیند
از ملک مبرا شود از ملک معرا.
مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 71). || پاک کرده شده و معاف و آزاد. (ناظم الاطباء). پاک . منزه . بری :
پیشت آرم نظم قرآن را شفیع
کز همه عیبش مبرا دیده ام .

خاقانی .


مبرا حکمش از زودی و دیری
منزه دانش از بالا و زیری .

خاقانی .


هم او از این حوالت مبرا است و هم من از تهمت معرا. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 433).
بار خدایا مهیمنی و مقدر
وز همه عیبی مقدسی و مبرا.

سعدی .


ای معرا اصل عالی گوهرت از حرص و آز
وی مبرا ذات میمون اخترت از زرق و ریو.

حافظ.


آن که از جفت مبراست خداست .

جامی .


ترجمه مقاله