ترجمه مقاله

مبنی

لغت‌نامه دهخدا

مبنی . [ م ُ ] (ع ص ) آن که حکم بر بنا میکند و یا سبب بنا کردن میگردد. || فربه کننده . || مأخوذ ازتازی ، بنا گذارده . (ناظم الاطباء).
- مبنی فساد ؛ یاغی و طاغی و مفسد و اهل فتنه و فساد. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله