ترجمه مقاله

مترتب

لغت‌نامه دهخدا

مترتب . [ م ُ ت َ رَت ْ ت ِ ] (ع ص ) بر جای ایستنده . (آنندراج ). استوار و ثابت و بر جای ایستاده . (ناظم الاطباء). || برقرار در رتبه ومحل خود. ج ، مترتبین . (فرهنگ فارسی معین ). || نتیجه . حاصل . (فرهنگ فارسی ایضاً). || ترتیب داده شده و مقرر شده . || صادر شده و پدید آمده . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترتب شود.
- مترتب شدن ؛ حاصل آمدن . بدست آمدن : ... چون مخالفان اضعاف و مضاعف قزلباش بودند، اثری بر سعی و کوشش ایشان مترتب نشد. (عالم آرا، از فرهنگ فارسی معین ).
- مترتب گردیدن (گشتن ) ؛ مترتب شدن : بغیر ندامت و پشیمانی فایده ای بر آن مترتب نخواهد گردید. (از مجمل التواریخ گلستانه ).
ترجمه مقاله