ترجمه مقاله

متقلد

لغت‌نامه دهخدا

متقلد. [ م ُ ت َ ق َل ْ ل ِ ] (ع ص ) قلاده پوشنده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زینت داده شده با گردن بند. (ناظم الاطباء). || کسی که امری را خود به عهده گرفته . (از اقرب الموارد). متقلد امری شدن ، به عهده گرفتن آن . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و آن خطه به ملکی غالب ... محتاج است . و پادشاهی که متقلد آن حکم بود از میان برخاست . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 221). و از اقطار ممالک اصحاب حاجات و ارباب ملتمسات و متقلدان اعمال و منسوبان اشغال متوجه حضرت او گشته . (جهانگشای جوینی ). و از اکابر و متعینان کرمان ... که هر دو متقلد منصب قضا بودند ... همراه ایشان بودند. (ظفرنامه ٔ یزدی چ امیرکبیر ج 2 ص 379). و رجوع به تقلد شود. || شمشیر به خود بسته . || کسی که نیزه برمیدارد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون ).
ترجمه مقاله