ترجمه مقاله

مجزوم

لغت‌نامه دهخدا

مجزوم . [ م َ ] (ع ص ) مقطوع و بریده شده . (غیاث ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || یقین کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). جزم شده . یقین کرده شده . || حرف ساکن که دارای جزم باشد. (ناظم الاطباء). (در نحو عربی ) صاحب جزم . جزم دار. کلمه ای که حرف آخر آن نه نصب و نه جر و نه رفع دارد. که حرکت ندارد.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به جزم شود.
ترجمه مقاله