ترجمه مقاله

مجسمه

لغت‌نامه دهخدا

مجسمه . [ م ُ ج َس ْ س ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) عموم فرقی که در توحید به تجسیم قائل بودند و از شیعه نیز جماعتی به این عقیده منسوب شده اند. (خاندان نوبختی ص 263). گروهی هستند که گویند حق عزاسمه جسم است و گفته اند مرکب از گوشت و خون باشد. مقاتل بن سلیمان یکی از گویندگان این خرافه است و پاره ای گویند نوری است که می درخشد مانند رشته ٔ سیم سپید و پاره ای دیگر از آنان در مقام مبالغه برآمده و گویند بر صورت آدمی است و هیکل او جوان امردی را ماند که موی بسیار مجعدی دارد ... (از کشاف اصطلاحات الفنون ). فرقه ای از متکلمانند که گویند خدای جسم است چنانکه بندگان ، و برخی گویند بر شکل امردان خوش ترکیب است . (فرهنگ علوم نقلی و ادبی ، تألیف دکتر سیدجعفر سجادی ) : و همه مشبهه و مجسمه و مجبره و قدریه از نسل ایشانند. (کتاب النقض ص 470). و مجبره و اشاعره و ... مجسمه خود را از جمله ٔ شافعی خوانند. (کتاب النقض ص 492). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ص 287 شود.
ترجمه مقاله