ترجمه مقاله

مجلی

لغت‌نامه دهخدا

مجلی . [ م ُ ج َل ْ لی ] (ع ص ) روشن کننده . (آنندراج ) (غیاث ). کسی و یا چیزی که روشن و هویدامی کند و آشکار می نماید. || زداینده و جلا دهنده . (ناظم الاطباء). || تیز نگرنده مانند عقابی که می نگرد شکار خود را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خبردهنده از خیال و آنچه در دل دارد. (ناظم الاطباء). || اسب نخستین رهان . (منتهی الارب ). نخستین اسب از اسب های رهان که پیش می آید. (ناظم الاطباء). اسب پیشرو از اسبان مسابقه . (از اقرب الموارد). اسبی که در مسابقه پیش همه آید. اسب پیشین در سبق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).نام اسب اول که از همه ٔ اسبان رهان پیشتر باشد و معمول سواران عرب چنان بود که در میدان معارضه آمده گروها بسته به جهت امتحان همه ٔ اسبان را برابر ایستاده کرده یکبارگی به هم می تاختند. هر اسبی که از همه ٔ اسبان پیش شود آن را مجلی گویند و هر که عقب او باشد آن را مصلی نامند از تصلیه که به معنی سرین گرفتن است و نمازی را که مصلی گویند از آن جهت است که در سجود سرین بر میدارد چون اسب دوم سر خود را در سرین اسب اول نهاده مصلی گویند، هر که پس از مصلی باشد آن رامسلی خوانند و از این ترتیب چهارم را تالی و پنجم را مرتاح و علی هذاالقیاس تا ده دوازده را نام است و باقی را نیست چنانکه دوازدهم را که از همه پس باشد آن را فسکل نامند و تاسکیت که اسم دهم باشد همه ٔ اهل لغت متفق اند و در صحت قاشور و فسکل که یازدهم و دوازدهم باشد شک کرده اند. (غیاث ) (آنندراج ) :
بل مرا این مراست با قدما
که مجلی منم در این مضمار.

خاقانی .


|| دارو یا چیزی دیگر که رطوبات لزجه ٔ سطح عضو و دهانه های مسامات را بر طرف کند، مانند عسل . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجلیات شود.
ترجمه مقاله