محبره
لغتنامه دهخدا
محبره . [ م َ ب َ رَ ] (ع اِ) محبرة. دوات . سیاهی دان . دویت . مرکب دان . ج ، محابر :
از مکر او تمام نپرداخت آنکه او
پر کرد صدکتاب و تهی کرد محبره .
نسخه ٔ مکرش تمام ناید اگر من
محبره سازم یکی چو چاه زباله .
متاع و اثاث طالب علمان که آن ورقی چند باشد و محبره و قلمدان بدوش و آغوش از آن بیت الاحزان بیرون کشید. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 3).
از مکر او تمام نپرداخت آنکه او
پر کرد صدکتاب و تهی کرد محبره .
ناصرخسرو.
نسخه ٔ مکرش تمام ناید اگر من
محبره سازم یکی چو چاه زباله .
ناصرخسرو.
متاع و اثاث طالب علمان که آن ورقی چند باشد و محبره و قلمدان بدوش و آغوش از آن بیت الاحزان بیرون کشید. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 3).