ترجمه مقاله

محدب

لغت‌نامه دهخدا

محدب . [ م ُ ح َدْ دَ ] (ع ص ) احدب . خلاف مقعر. (ازاقرب الموارد). مقابل مقعر. مقابل گود و فرورفته . کنج . کوژ. دوتا. (یادداشت مرحوم دهخدا). و منه محدب الکبد و مقعرها. (اقرب الموارد). حدبه دار و کوژپشت و برآمده . (ناظم الاطباء) : پس بدان رگ بزرگ که از جانب محدب رسته است برآید (کیلوس ) و آن رگ را به تازی الطالع من الکبد گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله