ترجمه مقاله

محرور

لغت‌نامه دهخدا

محرور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از حَرّ. مرد گرم شده از خشم و جز آن . (منتهی الارب ). گرم شده ازآتش تب و خشم و جز آن . گرم و تندخوی و خشمناک . (از ناظم الاطباء). || گرم مزاج . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آنکه بر مزاج او حرارت غلبه دارد. آنکه مزاجش گرم است . آنکه مزاج حار دارد. با مزاج گرم . که طبعش گرم است . که طبع و مزاج گرم دارد. مقابل مبرود.آنکه مزاج و طبیعت گرم دارد. آنکه گرمیش کرده است . (یادداشت مرحوم دهخدا) : و از جهت مردم محرور دانگی کافور و درم سنگی صندل ... با وی بسرشند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اینها همه سرد باشد و مردم محروررا شاید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). شراب مویزی ... میل به خنکی دارد و موافق است محروران را. (نوروزنامه ).
مگو مغرور غافل را برای امن او نکته
مده محرور جاهل را برای طبع او خرما.

سنائی .


بهر مزدوران که محروران بدنداز ماندگی
قرصه ٔ کافور کرد از قرصه ٔ شمس الضحی .

خاقانی .


خورد خواهد شاهد وشاه فلک محروروار
آن همه کافور کز هندوستان افشانده اند.

خاقانی .


یعنی محروران بحران یرقان ظلم و... (سندبادنامه ص 6).
خاصه در این بادیه ٔ دیوسار
دوزخ محرورکش تشنه خوار.

نظامی .


ای پیکر منور محرور خوی چکان
ثعبان آتشین دم رویینه استخوان .

خواجوی کرمانی .


محروری و تو دفع حرارت کنی به آب
لیکن ترا ز فرط رطوبت بود زیان .

خواجوی کرمانی .


- محرور کردن ؛ گرم کردن . گرم مزاج کردن :
وآتش نعل او به دی نشگفت
گر مزاج هوا کند محرور.

مسعودسعد (دیوان ص 267).


- امثال :
محرور را خرما مده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
|| لاغر. (غیاث ) (آنندراج ).
ترجمه مقاله