ترجمه مقاله

محشور

لغت‌نامه دهخدا

محشور. [م َ ] (ع ص ) حشر کرده شده . برانگیخته شده . (ناظم الاطباء). روز قیامت برانگیخته شده . (غیاث ) (آنندراج ).
- محشور شدن ؛ حشر کرده شدن .
- || گرد آمدن . آمیزش یافتن . معاشر شدن . رفت و آمد پیدا کردن . گرد آمدن با کسی یا با کسانی در روز قیامت .
- محشور کردن ؛ گرد آوردن (روز قیامت ).
- || جمع کردن . همنشین کردن : خدا او را با پیغمبر محشور کند.
|| تیر بهم پیوسته پر. (منتهی الارب ).(ناظم الاطباء). || گرد کرده و فراهم آورده . || کلان و بزرگ . || استوار. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله