ترجمه مقاله

محصر

لغت‌نامه دهخدا

محصر. [ م ُ ص َ ] (ع ص ) بازداشته شده از سفر و مانند آن بواسطه ٔ بیماری . (از منتهی الارب ). بازداشته شده و تنگ گرفته شده بواسطه ٔ بول . || محاصره شده . (ناظم الاطباء). آنکه دشمن او را تنگ گرفته باشد. (از منتهی الارب ). احاطه شده . (ناظم الاطباء). شهربند شده . بازداشته شده بواسطه ٔ دشمن . || متعرض شده . || مزاحم شده . || قبض شده . منقبض . (شکم ) || ممنوع شده . (ناظم الاطباء). بازداشته شده از عمل و تصرف .
- محصر شدن ؛ از عمل وتصرف بازداشته شدن : گوسپندی بکشد همانجای که محصر شود اگر در حِل ّ باشد یا در حرم . (کشف الاسرار ج 1 ص 527).
ترجمه مقاله