ترجمه مقاله

محن

لغت‌نامه دهخدا

محن . [ م َ ] (ع مص ) زدن . (منتهی الارب ). محن فلاناً عشرین سوطاً؛ زد فلان را بیست تازیانه . (ناظم الاطباء). || آزمودن . (غیاث ) (زوزنی ) (منتهی الارب ). || بخشیدن .محن الثوب ؛ بخشید آن را. دادن . ما محننی شیئاً؛ ای ما منحنی علی القلب ؛ یعنی نداد مرا چیزی . || پوشیدن و کهنه ساختن جامه را. (منتهی الارب ). محن الثوب ؛ پوشید آن جامه را تا کهنه شد. (ناظم الاطباء). || آرمیدن با زن . (از منتهی الارب ). || گل و خاک چاه برآوردن و پاک کردن . (منتهی الارب ).محن البئر؛ برآورد گل و خاک آن چاه را و پاک کرد آن را. (ناظم الاطباء). || نرم گردانیدن چرم را یا بر کندن پوست . (منتهی الارب ). محن الادیم ؛ نرم گردانید آن چرم را و برکند پوست آن را. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله