ترجمه مقاله

مدبر

لغت‌نامه دهخدا

مدبر. [ م ُ دَب ْ ب َ ] (ع ص ) پرورده شده . || تدبیرکرده شده . || بنده ای که پس از مرگ صاحب خود آزاده شود. (غیاث اللغات ). آن بنده که به موت خداوند آزاد گردد. (دستورالاخوان ). آنکه به مرگ خواجه آزاد شود. (مهذب الاسماء). بنده ای که از پس صاحبش آزاد شود، که آزادیش متعلق به مرگ صاحبش باشد، چنانکه خداوندگارش گفته باشد: پس از مرگ من تو آزادی . (از تعریفات ) :
بندیش که مردم همه بنده به چه رویند
تا مولی بشناسی و آزاد و مدبر.

ناصرخسرو.


باکی نبود گواهی کسانی که مکاتب و مدبر باشند. (ترجمه ٔ النهایه ٔ طوسی از فرهنگ فارسی معین ). || در طب و داروسازی ، پرورده . عمل آورده : بباید دانست که اصل اندر شناختن داروهاء دیگر است که نخست داروها را مدبر کنند پس ترکیب کنند و تدبیر هر یک از داروها دیگر است اما تدبیر بعضی سنگها چون شادنه و توتیا و مرقشیث و سنگ سرمه آن است که آب سود کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). بگیرند انذروت مدبر و نشاسته . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
ترجمه مقاله