ترجمه مقاله

مدقع

لغت‌نامه دهخدا

مدقع. [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) گریزنده . (منتهی الارب ). هارب . (متن اللغة) (اقرب الموارد). || شتاب کننده . (منتهی الارب ). مسرع . (اقرب الموارد) (متن اللغة). || سخت لاغر. (منتهی الارب ). اشدالمهازیل هزالاً. (اقرب الموارد) (از متن اللغة). || شدید. ادقع. گویند: جوع مدقع؛ شدید. (از اقرب الموارد). || که خاکسار کند . (ازاقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). که به پستی وادارد . (از متن اللغة): فقر مدقع؛ چسباننده بر زمین . (منتهی الارب ). تنگدستی و درویشی که خوار و فروتن می کند و خاکسار می کند شخص را. (ناظم الاطباء). || شتری که علف را وقت خوردن از روی خاک می کند. (ناظم الاطباء). رجوع به مداقیع شود.
ترجمه مقاله