ترجمه مقاله

مرافق

لغت‌نامه دهخدا

مرافق . [ م ُ ف ِ ] (ع ص ) همراه . موافق . (منتهی الارب ). آنکه در سفر همراهی کند: رافَقَه ُ؛ صاحبه فی السفر. (متن اللغة). رفیق . مصاحب . (از اقرب الموارد). نعت فاعلی است از مرافقة. رجوع به مرافقة شود. || در بدیع، صنعت مرافق آن است که شعری بگویند (واغلب رباعی ) که جای هر مصراع را اگر عوض کند در معنی شعر و قوافی آن خللی نیفتد. مانند این دو رباعی :
دجله صفت دو چشم خونین من است
آتشکده وصف دل غمگین من است
جای تف و نم بستر و بالین من است
غرقه شدن و سوختن آئین من است .

امیر معزی .


از زلف برون کنی اگر تاب شوم
بر لب ننهی اگر می ناب شوم
در چشم نیاوری اگر خواب شوم
از دست فروریزی اگر آب شوم .

؟


رجوع به فرهنگ نظام و آنندراج شود.
ترجمه مقاله