ترجمه مقاله

مرجان

لغت‌نامه دهخدا

مرجان . [ م َ ] (ع اِ) بسد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ) (فرهنگ اسدی ) (منتهی الارب ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). حجر شجری . وسد. قورل . خروهک . کامه . بستام . قودالیون . قورالیون . (یادداشتهای مؤلف ). مسموع است که مرجان به معنی جوهر سرخ رنگ است در آب دریای شور مثل نبات می روید چون از آب بیرون می آرند سنگ می گردد و گاهی مثل چوب کرم خورده می شود. (غیاث اللغات ). نوعی از شبه سرخ و آن شاخ درخت دریائی است . (منتهی الارب ). شیئی است آهکی که حیوان دریائی آن را همچو حفیظی و حرزی از برای جسم خود می سازد و مرجان در زیر آب موجود می باشد و چون صخره بر بالای یکدیگر قرار دارد و بسیار اوقات تل های مرجانی سبب شکستن کشتی میگردند. به رنگهای مختلف و جور به جور یافت می شود سفید یا قرمز بعضی دارای شاخ و برگند. (از قاموس کتاب مقدس ). بیرونی در کتاب احجار نفیسه گوید: حجر شجری ریشه اش را مرجان و شاخه ها را بسد گویند. (لکلرک ، کتاب چهارم ص 481 ص 11). نباتی دریائی است بین نبات و حجر، و گفته اند آن حجر بحری است . (از بحرالجواهر). سنگ سرخ رنگی است به صورتی شاخه شاخه ، و معدن آن در موضعی از بحر قلزم است در ساحل افریقیه معروف به مرسی الخزر، در کف دریا چون گیاهی می روید. (از صبح الاعشی ). مرجان جانوری است دریازی از رده مرجانها که دارای پایه ٔ آهکی است و در دریای گرم می زید و دارای انواع و گونه های بسیار است . قورال . قرالیون . پایه ٔ آهکی مرجان قرمز که جزو احجار کریمه است و در جواهرسازی مورد استعمال دارد بسد نامیده می شود. مرجانها رده ای است از کیسه تنان که دریازی هستند و اکثر به صورت اجتماع زندگی می کنند. مرجانها از جانوران گیاهی شکلند و بر روی تخته سنگها در نقاط کم عمق دریاهای گرم می زیند. زندگی انفرادی در مرجانها بندرت دیده می شود و غالباً مستعمره های بسیار بزرگی درست می کنند. شکل خارجی مرجان استوانه ای است که در قاعده به صفحه ای پهن موسوم به صفحه پائی ختم می شود. سلولهای صفحه ٔ پائی جهت ثابت نگه داشتن حیوان مواد آهکی ترشح می کنند. از تجمع این مواد آهکی تدریجاً پایه ای آهکی برای حیوان بوجود می آید و چون مرجانها به صورت اجتماع می زیند. به سبب تجمع پایه های آهکی آنها گاهی جزایر مرجانی و یا سدهای مرجانی در دریا تولید می شود. در انتهای دیگر بدن دهان جانور قرار دارد که دور آن را شکافها احاطه می کنند. عده ٔ شاخکها متغیر است ، گاهی شش یا مضرب شش و گاهی هشت است . مبنای تقسیم بندی مرجانها بر روی تعداد همین شاخهاست . در صورتی که تعداد شاخکها هشت تا باشد آنها را «اوکتوکورالیر» یا «آلسیونر» گویند در صورتی که تعداد آنها شش یا مضربی از شش باشد آنها را «هکزاکورالیر» یا «زوآنتر» نامند. نمونه ای از مرجانهای هشت شاخکی مرجان قرمز است که دارای پایه ٔ آهکی قرمز و یا گلی رنگ می باشد. این مرجان مستعمره های بزرگی در اعماق بین 60 تا 150 متر دریا به وجود می آورد. از پایه های این گونه مرجان در جواهر سازی استفاده می شود و به همین جهت سالانه مقادیر زیادی از این قسم مرجان در بحر احمر و بحرالروم (دریای مدیترانه ) صید میشود. معمولاً مرجانی را که در ردیف احجار کریمه نام می برند و بنام بسد نیز مشهور است پایه ٔ گلی رنگ همین مرجان است . نمونه مرجانهای دسته دوم یعنی آنهائی که شش شاخک یا مضربی از شش هستند آنمونیا است که بر روی صدف خالی نرم تنان که قبلاً بوسیله یک جانور بندپا بنام پاگور اشغال شده ثابت می شود و با آن زندگی اشتراکی تشکیل می دهد. (فرهنگ فارسی معین ) : و به نزدیک طبرقه [به ناحیت مغرب ] اندر دریا معدن مرجان است سخت بسیار و اندر همه جهان جائی دیگر نیست . (حدود العالم ).
ز ترکان جنگی فراوان نماند
ز خون سنگها جز به مرجان نماند.

فردوسی .


تو گفتی که الماس مرجان فشاند
چه مرجان که در کین همی جان فشاند.

فردوسی .


تن ترک بدخواه بی جان کنم
ز خونش دل سنگ مرجان کنم .

فردوسی .


تا مورد سبز باشد چون زمرد
تا لاله سرخ باشد چون مرجان .

فرخی .


به بحر عمان ز آن رخش صاف شد لؤلؤ
به بحر مغرب ز آن جوش سرخ شد مرجان .

عنصری .


نار ماند به یکی سفرگک دیبا
آستر دیبه زرد ابره ٔ آن حمر
سفره پر مرجان تو بر تو و تا بر تا
دل هر مرجان چون لؤلؤکی لالا.

منوچهری .


ز بیم ذوالفقار شیرخوارش
به خندق شد زمین همرنگ مرجان .

ناصرخسرو.


در زناشوئی شده سنگ و قدمشان لاجرم
سنگ را از خون بکری رنگ مرجان دیده ام .

خاقانی .


دریاست آستانش کز اشک دادخواهان
بر دو کران دریا مرجان تازه بینی .

خاقانی .


غمناک بود بلبل گل می خورد که در گل
مشک است و زر و مرجان وین هر سه هست غم بر.

خاقانی .


|| مروارید ریزه . (برهان قاطع). مروارید خرد. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 87) (مهذب الاسماء). لؤلؤ. (فرهنگ اسدی ). لؤلؤ است مشتمل بر دو نوع یکی درّ درشت و دیگر مرجان ریز [ الدر الکبار و المرجان الصغار ] چنانکه ابوعبیده گفت : دانه های در درشت است و دانه های مرجان ریز، و لؤلؤ را بدین هر دو نوع اطلاق کنند. (از الجماهر فی الجواهر بیرونی ) :
هیکل به تو گشته ست گرانمایه ازیراک
هیکل صدف تست در او جان تو مرجان .

ناصرخسرو.


قیمت به تو یافت این صدف زیرا
ای جان تو در او لطیف مرجانی .

ناصرخسرو.


کیستی بنگر کز بهر تو می روید
در صدف مرجان در خاک کهن ایمان .

ناصرخسرو.


|| درّ و مرجان اغلب در اشعار با هم ذکر شده است :
ز بهر حال نکو خویشتن هلاک مکن
به در و مرجان مفروش خیره مر جان را.

ناصرخسرو.


سواران پی در و مرجان شدند
ز سلطان به یغما پریشان شدند.

سعدی .


|| نوعی از ماهی دریائی که دارای گوشت لذیذی است . (ناظم الاطباء). || تره ای است بهاری . (منتهی الارب ). || کنایه از لب معشوق است ، به مناسبت رنگ سرخ آن :
ای نایب عیسی از دو مرجان
وی کرده ز آتش آب حیوان .

خاقانی .


|| کنایه از خون است .
- مرجان فشاندن ؛ خون فشاندن :
تو گفتی که الماس مرجان فشاند
چه مرجان که در کین همی جان فشاند.

فردوسی .


|| کنایت است از اشک خونین :
آن دُرِّ دورسته در حدیث آمد
وز دیده بیوفتاد مرجانم .

سعدی .


- مرجان کردن ؛ سرخ کردن . گلگون کردن . به خون مبدل کردن :
تن ترک بدخواه بی جان کنم
ز خونش دل سنگ مرجان کنم .

فردوسی .


ترجمه مقاله