ترجمه مقاله

مرده دل

لغت‌نامه دهخدا

مرده دل . [ م ُ دَ / دِ دِ ] (ص مرکب ) دل افسرده . افسرده خاطر. ملول .دل مرده . بی نشاط. بی شور و شوق و هیجان . سرددل . که فاقد وجد و حال و ذوق است . مقابل زنده دل :
بی اویتیم و مرده دلند اقربای او
کو آدم قبایل و عیسای دوده بود.

خاقانی .


گر چه بسی بردمید مرده دلان را به زور
همدم عیسی شود جز به دم سوسمار.

خاقانی .


بر مرده دلان به صور آهی
این دخمه ٔ باستان شکستم .

خاقانی .


در تن هر مرده دل عیساصفت
از تلطف تازه جانی کرده ای .

(از لباب الالباب ).


اگر برنخیزد به آن مرده دل
که خسبد از او خلق افسرده دل .

سعدی .


طبیب راه نشین درد عشق نشناسد
برو به دست کن ای مرده دل مسیح دمی .

حافظ.


ترجمه مقاله