ترجمه مقاله

مرز

لغت‌نامه دهخدا

مرز. [ م ُ ] (اِ) مقعد. (برهان قاطع) (رشیدی ) (انجمن آرا). نشستگاه . (اوبهی ) (برهان قاطع). سوراخ مقعد. (غیاث اللغات ). مخرج سفلی . سوراخ کون از انسان و حیوانات . (برهان قاطع). آلست . دبر :
مرزش اندرخورد کیر لیوکی

معاشری (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ).


از باغ وقف کرده بر آن مرزت
کیر خر و مناره ٔ اسکندر.

طیان .


جغد که با باز و با کلنگ بکوشد
بشکندش پر و مرز گرددلت لت .

عسجدی .


ای مرز ترادریده مردی
زان مرد بتو رسیده دردی .
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی چ 1 ص 412).
سوزنی از ابلهی درید بسی مرز
کفت بسی مغز کون بخرزه ٔ چون گرز.

سوزنی .


ای ملک او را چو رفتن آید از این دهر
با این مشتی دریده مرز بیامرز.

سوزنی .


از خوبی بسیار تو آمد به همه حال
بر مرز و میان ران تو آن زشتی بسیار.

سوزنی .


چند کوبد زخم های گرزشان
بر سر هر ژاژخای و مرزشان .

مولوی .


|| (اِمص ) مباشرت . مجامعت . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (از غیاث اللغات ). رجوع به معنی قبلی و حواشی مربوط به آن شود. || (نف ) در ترکیب به معنی مرزنده یعنی جماع کننده آید؛ کون مرز. (فرهنگ فارسی معین ).
ترجمه مقاله