ترجمه مقاله

مرس

لغت‌نامه دهخدا

مرس .[ م َ رَ ] (ع مص ) رسن بکره از مجری در یکی از دو جانب آن بیفتادن و میان بکره و قَعو درآویختن و نیز افتادن ریسمان بر محور چرخ و درآویختن آن و کوشش کردن صاحب آن برای باز گرداندنش بجای خود. (از منتهی الارب ). ریسمان چرخ چاه از مجرای خود در آمده در یکی از دوطرف آن افتادن و میان چرخ و میله ٔ آن در آویختن و نیز افتادن ریسمان در محور چرخ و خواستن آبکش تا آن را درآورد. (از ناظم الاطباء). در آویختن ریسمان بین چرخ چاه و میله ٔ آن . (از اقرب الموارد). از مجری بفتادن رسن بکره و رسن گیر شدن بکره . (تاج المصادر بیهقی ). || سخت کارزاری شدن . (تاج المصادر بیهقی ). شدیدالعلاج و سخت ممارست بودن و صفت آن مَرِس باشد. (از اقرب الموارد). کارزار کردن مرد بغایت شدت . (جهانگیری ) (از برهان ). سخت چاره کردن و ممارست نمودن . (ازناظم الاطباء). || به هم خوردن کار شخص . مرست حبال فلان ؛ کارهایش بهم خورد. (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله