ترجمه مقاله

مرس

لغت‌نامه دهخدا

مرس . [ م َ ] (ع مص ) به جانبی افتادن رسن بکرة. (از منتهی الارب ). افتادن ریسمان بکره در یکی از دو طرف آن ؛ مرس حبل البکرة. (از اقرب الموارد). به کناری افتادن ریسمان چاه . (ناظم الاطباء). || تر نهاد خرما را در آب و سود آن را و مالید تا بگدازد. (ازمنتهی الارب ). مالیدن خرما را در آب تا بگدازد. (ناظم الاطباء). اندر آب آغشتن . (تاج المصادر بیهقی ). خیس کردن . خیساندن . دارو یا نان را در آب خیس کردن و آن رابا دست مالیدن تا اجزای آن حل شود. (از اقرب الموارد). به دست مالیدن چیزی را. (جهانگیری ) (برهان ). نهادن خرما را در آب و در شیر و امثال آن . (جهانگیری ) (برهان ). خیس کردن . خیسانیدن . خیساندن تر نهادن . آغوندن . نقوع . انقاع . (یادداشت مرحوم دهخدا). || انگشت خویش خائیدن کودک . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). لیسیدن کودک . (تاج المصادر بیهقی ). خائیدن کودک انگشت را. (جهانگیری ) (برهان ). مکیدن طفل انگشت را. (غیاث ). مرث . (از اقرب الموارد) (از المصادر زوزنی ). و رجوع به مرث شود. || دست را به دستارپاک کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). پاک کردن دست به مندیل . (جهانگیری ) (برهان ). دست در دستار خوان مالیدن . (تاج المصادر بیهقی ). || (اِ) سیر و حرکت دائم . (از اقرب الموارد).
ترجمه مقاله