ترجمه مقاله

مرس

لغت‌نامه دهخدا

مرس . [ م َ رِ ] (ع ص ) شدید بر ممارست کارها. (از منتهی الارب ). مرد سخت ممارست . (ناظم الاطباء). شخص پشت کاردار و سخت درگیرشونده گویند: انه لمرس حذر؛ یعنی سخت آزموده است در جنگها. (از اقرب الموارد). چیزی که درمان چیزهای نیکو کند. (جهانگیری ). مردی که درمان چیزها کند. (برهان ). شدیدالعلاج . بد پیله . (یادداشت مرحوم دهخدا). || (اِ) روش و خوی و طریقه .(از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). هم علی مرس واحد؛ اخلاق آنان برابر است . (از اقرب الموارد). || حرکت و سیر دائمی . || ریسمان که بین چرخ چاه و میله ٔ آن درآویخته باشد. ج ، اَمراس . (از اقرب الموارد). || (ص ) حیوان که در دام و تله درافتاده باشد. || طبیب و کحال . (برهان ).
ترجمه مقاله