ترجمه مقاله

مرغک

لغت‌نامه دهخدا

مرغک . [ م ُ غ َ ] (اِ مصغر) مصغر مرغ . تصغیر مرغ . مرغ کوچک . مرغ خرد. وگاه از آن خردی و حقارت مرغ اراده شود :
کلکش چو مرغیست دودیده پر آب مشک
وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ و تیر.

عسجدی .


بر سر هر شاخساری مرغکی است
بر زبان هر یکی بسم اللهی .

منوچهری .


پرنده مرغکان گستاخ گستاخ
شمایل بر شمایل شاخ بر شاخ .

نظامی .


به چشم خویش دیدم در گذرگاه
که زد بر جان موری مرغکی راه .

نظامی .


همه شهر مانده در ایشان شگفت
که چون شاید آن مرغکان را گرفت .

نظامی .


به هر گوشه دو مرغک گوش بر گوش
زده بر گل صلای نوش بر نوش .

نظامی .


کنون که مرغک پر کنده ای شدم جز تو
که سازد از پس تو وجه آب و دانه ٔ من .

سیف اسفرنگ .


جدجد؛ مرغکی است مشابه به ملخ . (منتهی الارب ). کُزَم ؛ مرغکی که به عصفور ماند. (منتهی الارب ).
- مرغک دانا ؛ کنایه است از طوطی .(برهان ) (از انجمن آرا) :
کنایه از قلم تست مرغک دانا
عبارت از سخن تست گنج بادآور.

کمال اسماعیل .


- امثال :
طعمه ٔ هر مرغکی انجیر نیست .

مولوی .


|| در اصطلاح خیاطی پاره ای که زیر زاویه ٔ چاک پیراهن دوزند. || در اصطلاح موسیقی ، نام سرودی است . (از غیاث ) (از آنندراج ).
ترجمه مقاله