مرغ پروره
لغتنامه دهخدا
مرغ پروره . [ م ُ غ ِ پ َرْ وَ رَ / رِ ] (ترکیب وصفی ) مرغ پرواری . مرغ فربه . مرغ سمین :
بگرفت سخت و گفت که این ترب را بود
بی جفت مرغ پروره خوردن مخاطره .
چو مرغ پروره مغرورخصمت آگه نیست
از آنکه رمح غلامان تست بابزنش .
بگرفت سخت و گفت که این ترب را بود
بی جفت مرغ پروره خوردن مخاطره .
سوزنی .
چو مرغ پروره مغرورخصمت آگه نیست
از آنکه رمح غلامان تست بابزنش .
شهاب الدین مؤید سمرقندی (از جهانگیری ).