ترجمه مقاله

مرقعدار

لغت‌نامه دهخدا

مرقعدار. [ م ُ رَق ْ ق َ ] (نف مرکب ) مرقع دارنده . دارنده ٔ مرقع. کسی که مرقع به تن کند. مرقع پوشنده . مرقعپوش : روزی مرقعداری از راه رسید. (اسرارالتوحید ص 199).
- مرقعدار ابلیس ؛ طایفه ٔ شیطان و خلیفه ٔ ابلیس ، و کنایه از اعمال ناشایست کردن باشد در لباس تقوی و تصوف ، و به طریق خطاب هم آید. مرقعدار امانی . (از برهان ) :
از آن در خرقه ٔ آدم خشن خوئی که در باطن
مرقعدار ابلیسی ملمعپوش شیطانی .

خاقانی .


- مرقعدار امانی ؛ مرقعدار ابلیس . (از برهان ) (از آنندراج ). رجوع به ترکیب مرقعدارابلیس شود.
|| کسی که مرقع و ژنده و پاره ای چند جمع آورد و جامه سازد. آنکه جامه ٔ مرقع دوزد. (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله