ترجمه مقاله

مری

لغت‌نامه دهخدا

مری ٔ. [ م َ ] (ع اِ) مری . گلوی سرخ مردم و گوسپند و جز آن و آن سر معده و شکنبه است چسبنده به حلقوم . (منتهی الارب ). حلق آن گشادگی را گویند که پیش گردن است و مری آن را گویند که مجرای طعام و شراب است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). گذرگاه طعام و شراب را گویند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). جسمی لحمی است بصورت روده اندرون گلو که راه آب و طعام است و قصبه ٔ ریه که منفذ دم است بالای مری مذکور است . (غیاث ) (آنندراج ). رگی را گویند که گذرگاه نان و آب باشد. (از جهانگیری ) (برهان ). مجرای خوردنی و آشامیدنی باشد به معده و آن در پس قصبةالریه باشد. (مفاتیح العلوم ). مجرای طعام و شراب ، و آن سرمعده و شکنبه است متصل به حلقوم . (از اقرب الموارد). بلعم . بلعوم . عضروط. (منتهی الارب ). سرخ نای . (لغات فرهنگستان ). گلوسرخ . (یادداشت مرحوم دهخدا). مری ً الحلق ، و آن سرمعده است چسبیده به حلقوم سرخ رنگ و مستطیل و سپید شکم . (از تاج العروس ).ج ، أمرِئة، مُروء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
ترجمه مقاله