ترجمه مقاله

مزار

لغت‌نامه دهخدا

مزار. [ م َ ] (ع مص ) زیارت کردن .(منتهی الارب ). || (اِ) جای زیارت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جای زیارت کردن . (ناظم الاطباء). زیارتگاه . زیارت جای . (مهذب الاسماء). || قبر. گور. (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). مرقد و قبرستان .(ناظم الاطباء). گورستان . آرامگاه : مرا قصد افتاد که آن مزارهای متبرک را ببینم . (سفرنامه ٔ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 26). مردم آن دیه آن مسجد و مزار را تعهد نیکو کنند. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو ص 128).
- مزار بستن ؛ گور درست کردن . گور ساختن :
کفن پروانه را از پرده ٔ فانوس می باید
مزارش را کسی ای کاش در پای لگن بندد.

نورالدین ظهوری (از آنندراج ).


ترجمه مقاله