مزرد
لغتنامه دهخدا
مزرد. [ م ُ زَرْ رَ ] (ع ص ) زره حلقه . حلقه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) :
بأسش چون نسج عنکبوت کند روی
جوشن خرپشته را و درع مزرد.
گفتی صرح ممرد است یا جوشن مزرد. (سندبادنامه ص 121).
بأسش چون نسج عنکبوت کند روی
جوشن خرپشته را و درع مزرد.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 18).
گفتی صرح ممرد است یا جوشن مزرد. (سندبادنامه ص 121).