ترجمه مقاله

مسافری

لغت‌نامه دهخدا

مسافری . [ م ُ ف ِ ] (حامص ) مسافر بودن . در سفر بودن . مسافرت و حالت سفر. (ناظم الاطباء) :
لیکن چو آب روی خضر از مسافریست
عزم مسافران به سفر در نکوتر است .

خاقانی .


- مسافری کردن ؛ سفر کردن . به سفر رفتن . راهی شدن به سوئی چون مسافران : اشتری و گرگی و روباهی در راهی موافقت نمودند و از روی مصاحبت مسافری کردند. (سندبادنامه ص 49). || (ص نسبی ) مربوط به مسافرت . آنچه به امور سفر و لوازم آن بازبسته است .
- بنگاه مسافری ؛ مؤسسه ٔ حمل مسافر. مقابل بنگاه باربری که مؤسسه ٔ حمل کالا است .
ترجمه مقاله