ترجمه مقاله

مستحق

لغت‌نامه دهخدا

مستحق . [ م ُ ت َ ح ِق ق ] (ع ص ) نعت فاعلی از استحقاق . رجوع به استحقاق شود. سزاوارشونده . (آنندراج ). مستوجب . (اقرب الموارد). سزاوار. لایق . شایسته . درخور. ارزانی :
بود پادشا مستحق تر کسی
که دارد نگه چیز و دارد بسی .

ابوشکور.


ای دل تو نیز مستحق صد عقوبتی
گر غم خوری سزد که به غم هم تو حقوری .

فرخی .


که مستحق تر از او ملک را و شاهی را
ز جمله ٔ همه شاهان تازی و دهقان .

فرخی .


من بنده را زبان شکر این نعمت نیست و خویشتن را مستحق چنین نشناسم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 269). قدر این نعمت بشناس وشخص ما را پیش چشم دار و خدمتی پسندیده نمای تا مستحق زیادت نواخت گردی . (تاریخ بیهقی ص 272). کسانی که دست بزرگ وی نهاده بودند... نخواستند که کار ملک بدست مستحق افتد که ایشان را بر حدود وجوب بدارد. (تاریخ بیهقی ).
اگر جبه ٔ خاره را مستحقم
ز تو بس کنم پشتک و زندنیچی .

سوزنی .


ملک موروث و مکتسب به وارث اهل و مستحق رسانید. (سندبادنامه ص 8). مستحق است که از شربت ضربت تیغ اسلام کاس درخورد او دهند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 354).
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند.

حافظ.


عطاش مستحق و غیرمستحق نشناخت
بنزد ابر چه ویران چه منزل آباد.

ابوطالب کلیم (آنندراج ).


|| فقیر که ازدر اعانت است . (یادداشت مرحوم دهخدا). بی بضاعت و بی چیز و کسی که سزاوار اعانت و دستگیری باشد. (ناظم الاطباء) :
به مستحقان ندهی و هرچه داری باز
دهی به معجر و دستار سبزک و سیماک .

عنصری .


مثال داد تا هزار هزار درم از خزانه اطلاق گردد درویشان و مستحقان غزنی و نواحی آن را. (تاریخ بیهقی ص 273). مثال داد تا هزار هزار درم به مستحقان و درویشان دهند شکر این را. (تاریخ بیهقی ص 517). گفت من هیچ مستحق نشناسم در بست که زر بدیشان توان داد. (تاریخ بیهقی ص 522). هر مال و کراع و ملک که آن را خداوندی پدید نبودی بر درویشان و مستحقان و مصالح ثغور قسمت و بخش کرد. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 91). نذر کن که صدقه و صلت به درویشان و مستحقان دهی . (سندبادنامه ص 109).
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند.

حافظ.


بدو گفتند کای مسکین مظلوم
نبوده مستحقی چون تو محروم .

جامی .


- امثال :
مستحق داند زرچیست .
مستحق محروم است .
- مستحقین زکات ؛ کسانی که می توانند از مال زکات استفاده برند و ارتزاق کنند، هشت صنف هستند: مساکین ، عاملین ، فقرا، مؤلفة قلوبهم ، رقاب (برده ٔ آزادکرده )، طلبکاران شخص ناعلاج و درمانده ، ابن سبیل ، در راه خدا که عمارت مساجد... باشد. (فرهنگ اصطلاحات فقهی از شرح لمعه ).
ترجمه مقاله