ترجمه مقاله

مستزاد

لغت‌نامه دهخدا

مستزاد. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استزادة. زیادکرده شده . (منتهی الارب ). افزون شده .زیادشده . رجوع به افزون و استزادة شود :
مر ترا ای هم به دعوی مستزاد
این بدستت از جهاد و اعتقاد.

مولوی (مثنوی ).


نکته ای زان شرح گوید اوستاد
تا شناسی علم او را مستزاد.

مولوی (مثنوی ).


|| (اصطلاح ادبی ) قصیده یا قطعه یا رباعی و جز آن که در دنبال هر مصراعی از آن مصراعی به وزن کوتاهتر به قافیه ٔ همان مصراع آرند. (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی از شعر که در آخر هر مصرع کلمه ای زیاده از وزن آورند. (از غیاث ) (آنندراج ). کلامی است که زیاده کرده شود در آخر بیت یا آخر هر مصراع آن ، و شرط است رعایت قافیه در مستزاد و ربط آن به حسب معنی به کلام منظوم در سیاق و سباق اما بیت باید که بی فقره ٔ مستزاد در نفس خویش تمام باشد چنانچه اگر مستزاد باشد یا نباشد معنی بیت موقوف بر آن نباشد.
مثال آنچه مستزاد بعد از بیتی واقعشود:
رفتم به طبیب و گفتمش بیمارم
از اول شب تا به سحر بیدارم

درمانم چیست ؟


نبضم چو طبیب دید گفت از سر لطف
جز عشق نداری مرضی پندارم

معشوق تو کیست ؟


مثال آنچه مستزاد در آخر هر مصراع زیاد کرده شود:
یک چند پی زینت و زیور گشتیم

در عهد شباب


یک چند پی کاغذ و دفتر گشتیم

خواندیم کتاب


چون واقف از این جهان ابتر گشتیم

نقشیست بر آب


دست از همه شستیم و قلندر گشتیم

ما را دریاب .


و این طریق متقدمان است ، اما امیرخسرو تصرفی لطیف کرده و ابیات را موقوف گردانیده و مستزاد را حامل ساخته . مثال هر دو یک رباعی بقلم آمد و مصراع چهارم حامل و موقوف است :
شاهی که به دور دولتش در طربم

چون من همه کس


از بهر دوامش به دعا روز و شبم

در جمله نفس


هر چند که شاه شهر می بخشد زر

در گاه سخا


من بنده بتفویض ز شه می طلبم

یک ذره و بس .


کذا فی مجمعالصنایع و جامعالصنایع. مثال مستزاد بعد از بیتی که بی فقره ٔ مستزاد درست نیست ،هم از امیرخسرو:
تا خط معنبر ز رخت بیرون جست
از باده ٔ اشک خویش هر عاشق مست

رخ گلگون کرد


در جوی جمال تو مگر آب نماند
کان سبزه که زیر آب بودی پیوست

سر بیرون کرد.


و بعضی از متأخرین دو فقره مستزاد زیاد کرده اند و آن لطفی دیگر پیدا کرده . مثال آن در سه بیت بنظر آمده :
آن کیست که تقریر کند حال گدا را
در حضرت شاهی ، با عزت و جاهی
از نغمه ٔ بلبل چه خبر باد صبا را
از ناله و آهی ، هر شام و پگاهی
هر چند نیم لایق درگاه سلاطین
نومید نیم نیز، از طالع خویشم
شاهان چه عجب گر بنوازند گدا را
گاهی به نگاهی ، در سالی و ماهی
زاری و زر و زور بود مایه ٔ عاشق
یا رحم ز معشوق ،یا یاری طالع
نه زور مرا نه زر و نه رحم شما را
بس حال تباهی ، پامال چو کاهی .
(از کشاف اصطلاحات الفنون ج 1 ص 613 و 614).
ظاهراً مستزاد مسعودسعد (دیوان ص 561) در این نوع شعر کیفیتی خاص و قدمتی دارد، بیتی چند از آن چنین است :
ای کامگارسلطان انصاف تو به کیهان

گشته عیان


مسعود شهریاری خورشید نامداری

اندر جهان


ای اوج چرخ جایت گیتی ز روی و رایت

چون بوستان


چون تیغ آسمانگون گرددبه خوردن خون

همداستان


باشد به دستت اندر از گل بسی سبکتر

گرز گران ...


ترجمه مقاله