مستضی
لغتنامه دهخدا
مستضی ٔ. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استضاءة. نورخواهنده از چیزی . (اقرب الموارد). روشنی خواهنده . روشنی خواه :
ضوء جان آمد نماید مستضی
لازم و ملزوم و باقی مقتضی .
|| مشورت کننده . (اقرب الموارد). رجوع به استضاءة شود.
ضوء جان آمد نماید مستضی
لازم و ملزوم و باقی مقتضی .
مولوی (مثنوی ).
|| مشورت کننده . (اقرب الموارد). رجوع به استضاءة شود.