ترجمه مقاله

مسندبوس

لغت‌نامه دهخدا

مسندبوس . [ م َ ن َ ] (نف مرکب ) مسندبوسنده . بوسنده ٔ مسند. که مسند را میبوسد. کنایه از غلام و بنده و زیردست و مطیع :
پس آنگه بوسه زد بر مسند شاه
که مسندبوس بادت زهره و ماه .

نظامی .


ترجمه مقاله