ترجمه مقاله

مشاق

لغت‌نامه دهخدا

مشاق . [ م َش ْ شا ] (ع ص ) بسیار مشق کاری کننده . (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از عربی مشخ کننده و کاری کننده . (ناظم الاطباء). || آن که مشق خط میدهد و تعلیم خط میکند. (از ناظم الاطباء). آن که خط آموزد. معلم خط. خوش نویس که مشق خط دهد. خطآموز. آن که خط خوش دارد و خط آموزد. معلم که نیکویی خط آموزد کودکان را. آن که نوشتن خط نیکو داند و آموزد. استاد خط. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا). || آن که به سپاهیان و سربازان تعلیم قواعد جنگ میکند. (ناظم الاطباء). آن که سربازان را رفتن و تیراندازی و جز آن آموزد. صاحب منصب که قدم و سواری و تیراندازی آموزد سربازان را. آن که سربازان را رفتن و تیرافکندن آموزد. معلم نظام و آموزش راه رفتن و افکندن توپ و تفنگ و دیگر امور نظامی . آن که در نظام رفتن و قدم برداشتن و جز آن آموزد. (از یادداشتهای به خط مرحوم دهخدا). || (اصطلاح موسیقی ) در موسیقی ، آن که موسیقی آموزد. آن که با اشارات و حرکات دست و سر و تن به دسته ٔ نوازندگان دستور دهد. معلم موسیقی که با حرکات دست یا چوبی که در دست دارد اصول نگاهدارد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || کیمیاگر. آن که به کار صناعت کیمیاست (زرساز). اهل صنعت . آن که به صنعت کیمیا اشتغال می ورزد. مدعی ساختن زر. مشغول به امتحان ساختن زر. (یادداشت ایضاً).
ترجمه مقاله