ترجمه مقاله

مش

لغت‌نامه دهخدا

مش . [ م َش ش ] (ع مص ) دست به چیزی در مالیدن تا پاکیزه شود و چربش آن زائل گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). دست در چیزی درشت مالیدن تا چربش از آن شود. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). چیز خشن و درشت مالیدن بر دست خود تا پاک کند آن را و چربی آن زایل گرداندن . (از ناظم الاطباء). || درآمیختن و سودن چیزی را چندانکه گداخته شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). درآمیختن چیزی را تا ذوب شود. (از محیط المحیط). درآمیختن و تر کردن چیزی را در آب تا ذوب گردد. (از اقرب الموارد). || خصومت کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). دشمنی و خصومت کردن با کسی . (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). || بسودن اطراف استخوان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مکیدن کناره های استخوان و خائیدن آن را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || اندک گرفتن مال کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). اندک اندک گرفتن مال کسی را. (ناظم الاطباء). چیزی بعد چیزی گرفتن از مال کسی . (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). || دوشیدن شیر از پستان ، نیم کاره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نیم کاره دوشیدن آن ماده شتر را و قدری از شیر در پستان وی گذاشتن . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). دوشیدن بعضی از شیر شتر. (المصادر زوزنی ). || أطعمه هشاً مشاً؛ خورانیدن کسی را خورش پاکیزه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله