ترجمه مقاله

مصروع

لغت‌نامه دهخدا

مصروع . [ م َ ] (ع ص ) برزمین افکنده شده . (آنندراج ). || (اصطلاح پزشکی ) صرع زده و کسی که گرفتار بیماری صرع باشد. (ناظم الاطباء). بیمار صرع . (آنندراج ). مجنون . مبتلای به صرع . که به مرض صرع گرفتار باشد. (یادداشت مؤلف ) :
دست در دست بُرده چون مصروع
پای در پای می کشم چون مست .

مسعودسعد.


بحر مصروعی است از رشک سخاش
زآن سراپایش مسلسل کرده اند.

خاقانی .


حکم بومعشر مصروع نگیرم گرچه
نامش ادریس رصددان به خراسان یابم .

خاقانی .


خورشید شاه انجم و همخانه ٔ مسیح
مصروع و تب زده ست و سها ایمن از سقام .

خاقانی .


پس از یک دم چو مصروعان بیهوش
به هوش آمد دل سنگینش از جوش .

نظامی .


برآورداز جگر آهی شغبناک
چو مصروعی ز پای افتاد بر خاک .

نظامی .


در او پیچید و آن شب کام دل راند
به مصروعی بر افسونی غلط خواند.

نظامی .


آب را اگرچه پیوسته دست باد در سلسله می کشید اما چون مصروعان به سر می رفت . (جوامعالحکایات ج 1 ص 17).
- مصروع خاوری ؛ آفتاب در محل برآمدن و فرورفتن . (برهان ) (آنندراج ).
- مصروع گشته ؛ صرعی . گرفتار بیماری صرع . دیوگرفته :
اگر نه دیوند این مردمان دیونشان
چرا چو مردم مصروع گشته حیرانم ؟

مسعودسعد.


ترجمه مقاله