ترجمه مقاله

مصل

لغت‌نامه دهخدا

مصل . [ م َ ] (ع اِ) ترف . (مهذب الاسماء) (منتهی الارب ). رخبین . قره قروت . (یادداشت مؤلف ). آبی که از پنیر بیرون آید پس از پختن و فشردن ، و آن مضر معده است . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). عصاره ٔ اقط راگویند، چون او را پزند و آب از او بیرون کشند او رامصل و مصار گویند و اقط را پارسیان در بعضی کتب به لول (= لور) تفسیر کرده اند و بعضی پنیر گفته اند. معده را مضر است و تولید اخلاط ردیه بکند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی ). به ترکی قراقروط نامند و در اصفهان قارا گویند و آن مائیه ٔ دوغی است که طبخ داده غلیظ او را کشک سازند و مائیه ٔ او را بار دیگر جوشانیده منعقد نمایند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ) :
کشک و مصل و نار و غوره سیر و سرکه گو برو
قلیه گو بازآ که بورک ترک هر شش می کند.

بسحاق اطعمه .


و رجوع به اختیارات بدیعی و تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ص 307 شود. || کشک . (یادداشت مؤلف ) : قال ابن تلمیذ ان الدوغ اذا اغلی حتی یغلظ و طرح فیه ملح ثم شمس حتی یجف و یشتد حموضته فهو المصل . (بحر الجواهر).
ترجمه مقاله