ترجمه مقاله

معترف

لغت‌نامه دهخدا

معترف . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) مرد مقر به گناه خود. (آنندراج ). آن که اعتراف می کند و اقرار می نماید نادانی و گناه خویش را. (ناظم الاطباء). || اقرارکننده . (غیاث ) (آنندراج ). خستو. مقر. مُذعِن . اعتراف کننده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و حال آنکه معترف است در صورت نعمت به احسان او و راضی است در صورت بلیه به آزمودن او. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 309). و همه به وحدانیت خالق و رازق خویش معترف می باشند. (کلیله و دمنه ). عاکفان کعبه ٔ جلالش به تقصیر عبادت معترف (گلستان ). سرهنگان پادشاه به سوابق فضل او معترف بودند و به شکر آن مرتهن . (گلستان ).
- معترف آمدن ؛ اعتراف کردن . اقرار کردن . خستو شدن . اذعان کردن :
آخر به عجز خویش معترف آیند کای اله
دانسته شد که هیچ ندانسته ایم ما.

عطار.


حور فردا که چنین روی بهشتی بیند
گرش انصاف بود معترف آید به قصور.

سعدی .


و رجوع به ترکیب بعد شود.
- معترف شدن ؛ اقرار کردن . معترف آمدن : و معترف شدند که مثل آن جامه ها... ندیده بودند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 304). و رجوع به ترکیب قبل شود.
ترجمه مقاله