معشقولیهلغتنامه دهخدامعشقولیه . [ م َ لی ی َ / ی ِ ] (اِخ ) زن پدر وامق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 501) : زن بدکنش معشقولیه نام نبودش جز از بد دگر هیچ کام .عنصری (از لغت فرس ایضاً).