معشوقی
لغتنامه دهخدا
معشوقی . [ م َ ] (حامص ) دلبری و دلربایی و حسن و جمال . معشوقیت . (ناظم الاطباء). حالت و چگونگی معشوق :
مرا به عاشقی و دوست را به معشوقی
چه نسبت است بگویید قاتل و مقتول .
چون عاشقی و معشوقی به میان آمد مالکی و مملوکی برخاست . (گلستان ).
مرا به عاشقی و دوست را به معشوقی
چه نسبت است بگویید قاتل و مقتول .
سعدی .
چون عاشقی و معشوقی به میان آمد مالکی و مملوکی برخاست . (گلستان ).