معلق زن
لغتنامه دهخدا
معلق زن . [ م ُ ع َل ْ ل َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه معلق می زند و چرخ می زند. (ناظم الاطباء). || کنایه از بازیگر و رقاص . (برهان ) (از ناظم الاطباء). دارباز و بازیگر و رقاص . (غیاث ). طایفه ای از بازیگران که سر را به جای قدم نهاده جست می زنند... و از مواقع استعمال به معنی مطلق بازیگر و رقاص معلوم می شود خواه آدمی بود خواه غیرآدمی . (آنندراج ) :
کف در آن ساغر معلق زن چو طفل غازیان
کز بلور لوریانش طوق و چنبر ساختند.
آسمان کو ز کبودی به کبوتر ماند
بر در کعبه معلق زن و دروا بینند.
همان پای کوبان کشمیرزاد
معلق زن از رقص چون گردباد.
زمین گشته چون آسمان بیقرار
معلق زن از بازی روزگار.
به بازی در هوایی رغبت انگیز
معلق زن شده مرغان شب خیز.
و رجوع به معلق و معلق زدن شود. || مردم لوند و حیز و مخنث را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). گاهی بر مردم لوند و هیز و مخنث نیز اطلاق کنند. (آنندراج ). || شخصی را هم می گویند که نماز را به سرعت تمام گزارد. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
کف در آن ساغر معلق زن چو طفل غازیان
کز بلور لوریانش طوق و چنبر ساختند.
خاقانی .
آسمان کو ز کبودی به کبوتر ماند
بر در کعبه معلق زن و دروا بینند.
خاقانی .
همان پای کوبان کشمیرزاد
معلق زن از رقص چون گردباد.
نظامی (از آنندراج ).
زمین گشته چون آسمان بیقرار
معلق زن از بازی روزگار.
نظامی .
به بازی در هوایی رغبت انگیز
معلق زن شده مرغان شب خیز.
امیرخسرو (از آنندراج ).
و رجوع به معلق و معلق زدن شود. || مردم لوند و حیز و مخنث را گویند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). گاهی بر مردم لوند و هیز و مخنث نیز اطلاق کنند. (آنندراج ). || شخصی را هم می گویند که نماز را به سرعت تمام گزارد. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).