ترجمه مقاله

معمر

لغت‌نامه دهخدا

معمر. [ م ُ ع َم ْ م َ ] (ع ص )طویل العمر و مسن . (آنندراج ). آنکه عمر زیاد کرده باشد. دارای عمر بسیار. (ناظم الاطباء). سخت سالخورده . بسیارسال . دراززندگانی . آنکه سن بسیار دارد. ج ، معمرین . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و این حکایت از پیران و معمران بغداد شنودم . (قابوسنامه ).
به عمر خویش ندیدند پادشاه چو تو
زپادشاهان این دو معمر آتش و آب .

مسعودسعد.


قدرتش باد تا طراز کمال
بر سپهر معمر اندازد.

خاقانی .


ای در زمین ملت معمار کشور دین
بادی چو بیت معمور اندر فلک معمر.

خاقانی .


جاویدعمر باش که عمر از تو یافت ساز
معمار باغ ملک معمر نکوتر است .

خاقانی .


- معمر ساختن ؛ عمری دراز به کسی بخشیدن :
عدل ورزا خسروا پیوند عمرت باد عدل
کز جهان عدل است و بس کو را معمر ساختند.

خاقانی .


|| معمور. (یادداشتهای قزوینی ج 7 ص 113). آباد. آبادان :
زی خازن علم و حکم و خانه ٔ معمور
با نام بزرگ آنکه بدو دهر معمر.

ناصرخسرو.


باد معمر به تو ملک عجم تا ابد
باد مشرف به تو دین عرب تا قیام .

فلکی شروانی (از یادداشتهای قزوینی ).


به پنج فرض مقدر به چار رکن مخیر
به هشت قصر معمر به هفت نور مقوم .

فلکی شروانی (از یادداشتهای قزوینی ).


شکر جمال گوی که معمار کعبه اوست
یا رب چو کعبه دار عزیز و معمرش .

خاقانی .


|| سعادتمند و خجسته . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله