ترجمه مقاله

معموری

لغت‌نامه دهخدا

معموری . [ م َ ] (حامص ) آبادانی . (ناظم الاطباء). معمور بودن . مجازاً تندرستی . سلامت :
صحت این حس ز معموری تن
صحت آن حس ز تخریب بدن .

مولوی .


دور از خوشی و معموری دور شد. (جهانگشای جوینی چ قزوینی ج 1 ص 140). و رجوع به معمور شود.
ترجمه مقاله