ترجمه مقاله

معود

لغت‌نامه دهخدا

معود. [ م ُ ع َوْ وَ ](ع ص ) عادت کنانیده شده به چیزی . (آنندراج ). عادت داده شده . معتاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و محمدبن طغرل فرمان یافت هم اندر این ماه از علتی صعب که او را معود بود به روزگار. (تاریخ سیستان ).
نبوده است تا بوده دوران گیتی
به ابقای ابنای گیتی معود.

سعدی .


|| تربیت شده و تعلیم داده شده و ورزیده شده . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله