ترجمه مقاله

مغ

لغت‌نامه دهخدا

مغ. [ م َ ] (ص ) ژرف که به تازی عمیق گویند. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ).گود. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : این بیماری چند گونه بود یک گونه بر پوست سر بود و دور و مغ نبود و دیگر مغتر بود و به وی ریمی بود... (هدایةالمتعلمین چ متینی ص 214 و 215). و دیگر آن بود که این ریش سخت مغ نبود و با درد بسیار و سدیگر آن بود که این ریش پهن نبود ولکن مغ بود چون چاه . (هدایة المتعلمین چ متینی ص 273). و اگر تبش بسیار بود و سوختگی مغ بود و قوت بیمار به جای بود رگ زنند. (هدایة المتعلمین چ متینی ص 619). و هرکه از زمین چاهی سخت ژرف و مغ به روز بنگرد. (التفهیم ). و آن را به دست گروهی کردند به لقب قلامس ، ای دریای مغ. (التفهیم ص 224).
سوی چاهی کو نشانش کرده بود
چاه مغ را دام جانش کرده بود.

مولوی (از آنندراج ).


- مغ افتاده ؛ گود افتاده . فرورفته : اکنون یاد کنم دلایل مزاج چشم ، اما آن چشم که معتدل بود چنان بود که چون بساوی نه سخت گرم بود و نه سرد و نه خشک و نه مغ افتاده باشد و نه جاحظ.(هدایة المتعلمین چ متینی ص 123). گویند سبب سیاهی حدقه هفت چیز بود یا از نقصان روح باصره بود... یا ازخردی رطوبت جلیدی یا از کمی روشنی یا از بهر وضع این رطوبت که مغ افتاده بود به سوی دماغ . (هدایة المتعلمین چ متینی ص 124).
- مغ اندر آمدن به کاری ؛ ژرف نگریستن در کارها. (مقدمه ٔ التفهیم ص قف ).
- مغ اندیشیدن ؛ ژرف نگریستن و فکر کردن عمیق . (مقدمه ٔ التفهیم ص قف ) : اول پیری و سعادت یافتن از کشت و درود و کارهای آب و بخشیدنش به آلات و مغ اندیشیدن و نامبرداری اندر آن . (التفهیم ص 472).
|| (اِ) به معنی ژرف که به عربی عمق خوانند. (برهان ). اوستا، «مغه » (سوراخ ). پهلوی ، «مغ» از همین ریشه است . مغاک . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). ژرفا و عمق . (ناظم الاطباء). گودی . (یادداشت به خطمرحوم دهخدا): تعمق ؛ دور اندیشیدن و به مغ سخن رسیدن . تقعیر؛ به مغ فروشدن . عمق ؛ مغ چاه و وادی و کوه وجز آن . (منتهی الارب ).
- به مغ سخن رسیدن ؛ به عمق آن پی بردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): عملقة؛ به مغ سخن رسیدن . تقعیب ، به مغ سخن رسیدن . (منتهی الارب ).
|| رودخانه . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (آنندراج ). به معنی رودخانه هم آمده است . (برهان ). رودخانه و بستر رودخانه . (ناظم الاطباء) :
مغی ژرف ، پهناش کوتاه بود
بر او برگذشتن دژآگاه بود.

فردوسی (از آنندراج ).


|| گوی که دور ازشهر برای مراسم تطهیر می کردند. گودالی که دور از شهر می کندند مراسم تطهیر را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
ترجمه مقاله