ترجمه مقاله

مغافصه

لغت‌نامه دهخدا

مغافصه . [ م ُ ف َ ص َ / ف ِ ص ِ ] (از ع ، مص ) مغافصة. به ناگاه گرفتن : ایزدتعالی دیده ٔ دلهای ما را به کحل بیداری و هشیاری روشن می دارد تا از مغافصه ٔ قهر او متنبه می باشیم . (مرزبان نامه ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود. || (ق ) ناگهان . ناگهانی . مغافصةً : چون به طارم بنشست پنجاه سرهنگ سرایی از مبارزان سرغوغا آن مغافصه دررسیدند. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 229). حدیث فاریاب و طالقان از کشتن و غارت یکی درتابستان و یکی در زمستان مغافصه افتاد که سباشی در روی معظم ایشان بود و فوجی بگسسته بودند و برفته و مغافصه کاری کرده . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 537). تا به شب کوتوال مغافصه نزدیک وی رفت و خاک و کارد و سمج بدید و وی را ملامت کرد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 424).
- به مغافصه ؛ به ناگهان . ناگهانی : هرثمه برفت و علی را به مغافصه به مرو فروگرفت و هرچه داشت بستد. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 421). بوقا از گوشه ای بیرون تاخت و... به مغافصه خود را در شهر انداخت . (جهانگشای جوینی ). و رجوع به ماده ٔ بعد شود.
ترجمه مقاله