ترجمه مقاله

مغبوط

لغت‌نامه دهخدا

مغبوط. [ م َ ] (ع ص ) محسود. (غیاث ) (آنندراج ). آنکه به حال او رشک برند و آرزوی حال او را کنند بی آنکه زوال آن حال را بخواهند. (از اقرب الموارد). که بر او غبطه برند. مورد غبطه و آرزو : مصالح دولت مضبوط و احوال مملکت مغبوط... (التوسل الی الترسل ). و حاتم طی به قرب ملک نعمان مکان مغبوط یافت . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 70). اما ذات مجلس شریف رشیدالدینی که مغبوط و محسود اکابر و اکارم عهد است . (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 298). من بنده را... به نواخت و تشریف گرانمایه مخصوص کرد و به محلی مرموق و مکانی مغبوط بنشاند. (المعجم چ دانشگاه ص 10). تا در این وقت که تاج و تخت شاهنشهی ایران زمین که مغبوط همه ٔ پادشاهان جهان است ... (جامعالتواریخ رشیدی ). عهد دولتش که مغبوط و محسود ادوار و عهود... بود. (جامعالتواریخ رشیدی ). || خوشبخت و خجسته و برخوردار و بهره مند و نیکبخت . (ناظم الاطباء).
ترجمه مقاله